خبرگزاری مهر ـ گروه دین و اندیشه: خطبه سی ام نهج البلاغه از سخنانى است که امام علی(ع) در مورد قتل عثمان فرموده است: اگر به کشتن او فرمان داده بودم، قاتل محسوب میشدم و اگر آنها را باز میداشتم از یاورانش به شمار مىآمدم! اما کسى که او را یارى کرده نمیتواند بگوید از کسانى که دست از یاریش برداشتند بهترم و کسانى که دست از یاریش برداشتند نمیتوانند بگویند یاورانش از ما بهترند، من جریان «عثمان» را برایتان خلاصه مىکنم: استبداد ورزید، چه بد استبدادى و شما ناراحت شدید و از حد گذراندید و خداوند در این مورد حکمى دارد که درباره مستبدان و افراط گران جارى می شود(و هر کدام به واکنش اعمال نادرست خود گرفتار میشوند).
ابن ابى الحدید مىگوید: صحیح ترین اخبار در مورد عثمان آن است که «طبرى» در تاریخ خود آورده که خلاصه آن چنین است: عثمان حوادث تازهاى در اسلام به وجود آورده که باعث خشم مسلمانان گردید، این رویدادها عبارتند از: سر و کار آوردن بنىامیه مخصوصا فاسقان سفیهان، و بى دینان آنها و اعطاى غنائم به آنان و آزار و ستمهایى که در مورد عمار یاسر، ابوذر و عبدالله بن مسعود و کارهاى دیگرى که در اواخر خلافت خویش انجام داد.
نقش مالک اشتر نخعی
ولید بن عقبه را والى کوفه ساخت که گروهى به شراب نوشیدن وى گواهى دادند.. .و نیز سعید بن عاص را پس از ولید فرماندار کوفه ساخت...(فرمانداران او وضعى پدید آورده بودند که مردم آماده پرخاش وانفجار بودند، لذا میبینیم همین که) سعید بن عاص گفت: «عراق بستان قریش و بنى امیه است»، اشتر نخعى در پاسخ وى گفت: خیال میکنى سرزمین عراق که خداوند به وسیله شمشیر مسلمانان آنرا فتح نموده، مربوط به تو و اقوام توست؟ رئیس شرطه سعید ناراحت شده و به اشتر پرخاش نمود، اشتر به یارانش از طائفه نخع اشاره کرد، آنها به جان رئیس شرطه افتادند و او را سخت کتک زدند و به دنبال این جریان در مجالس و محافل انتقاد و بدگوئى از سعید فرماندار کوفه شروع شد، این بدگوئى و اعتراض کم کم، به عثمان که سعید را والى ساخته بود، سرایت نمود و بسیارى از مردم را بر ضد دستگاه حکومت اطراف یکدیگر، گرد آمدند.
سعید جریان را به عثمان نوشت و عثمان دستور داد رهبران شورش را به شام تبعید کند، معاویه را هم از این تبعیدیان و جریان کار آنها، آگاه ساخت. تبعیدیان که عبارت از: اشتر نخعى، مالک بن کعب اسود بن یزید نخعى، علقة بن قیس نخعى، صعصعة بن صوحان و گروه دیگرى بودند وارد شام شدند پس از ورود، بین آنها و معاویه در جلسات متعددى سخنانى رد و بدل شد از جمله: معاویه به آنان گفت: یا به نیکى گرائید و یا ساکتباشید! بیندیشید و درباره آنچه براى شما و مسلمانان سودمند است نظر دهید آن را بخواهید و از آن متابعت کنید. صعصعه گفت: تو لیاقت آنرا ندارى که ما چنین کنیم و اطاعت از تو در راه معصیت خداوند براى تو بزرگوارى نمىآورد. معاویه گفت: نخستین سخنم با شما این است که شما را به تقوى و اطاعت خداوند و اتحاد فرمان می دهم. آنها گفتند: تو تاکنون پراکندگى و خلاف آنچه پیامبر(ص)آورده دستور دادهاى!
معاویه گفت: اگر این کار را کردهام هم اکنون توبه مىکنم و شما را به تقوا و اطاعت خدا و همکارى با اجتماع مسلمانان امر میکنم و فرمان می دهم که پیشوایان خود را محترم شمارید.صعصعه گفت: اگر توبه کردهاى من به تو امر میکنم که از کارت کناره بگیرى، چه اینکه در میان مسلمانان از تو به این مقام سزاوارتر هست افرادى هستند که پدرانشان از پدر تو آثار بهترى در اسلام داشته و پیشقدمتربودهاند. معاویه گفت: من هم در اسلام قدمى داشتهام گر چه دیگرى از من بهتر بوده اما در این زمان کسى از من قوی تر نیست، اگر بود عمر بن خطاب و عثمان مرا بر کنار مینمودند به جانم سوگند اگر کار در اختیار شما باشد یک روز و شب حکومت براى مسلمانان باقى نخواهد ماند... در اینجا بود که همگى به معاویه پرخاش کردند و موهاى سر و صورتش ر اکندند، پس از آن معاویه نامهاى به عثمان نوشت که اگر اینان در شام باشند، مردمشام را نیز همچون مردم کوفه خواهند شورانید.
عثمان دستور باز گرداندن آنها را به کوفه داد... باز هم والى کوفه از دست آنان به عثمان شکایت برد، این بار دستور داد آنهارا به «حمص» تحت نظر عبد الرحمن بن خالد تبعید کند و عبد الرحمن در«حمص» با وضع خشونت آمیزى با آنان رفتار کرد. در سال یازدهم خلافت عثمان عدهاى از اصحاب پیغمبر(ص) گرد همآمدند و ایراداتى که به عثمان داشتند وسیله «عامر بن قیس» که مردى خداشناس و عابد بود به او رساندند عثمان به عامر بن قیس جواب اهانت آمیزى داد. اما وضع مدینه طورى بود که عثمان مجبور شد با چند نفر از فرمانداران مورد علاقهاش در این باره مشورت کند، به این جهت از عبد الله بن عامر، سعید بن عاص، معاویة بن ابى سفیان، عبد الله سعد و عمرو عاص دعوت کرد و جریان هیجان وآمادگى مدینه را براى شورش با آنان در میان گذارد.
در پاسخ وى هر یک نظریهاى دادند: عبد الله بن عامر گفت: صلاح در این است که مردم را به جهاد مشغول سازى تا از این فکر منصرف گردند. سعید بن عاص گفت: باید ریشه درد را قطع کرد، از کسانى که وحشت دارى فاصله گیر و کار آنانرا یکسره کن زیرا جمعیتها چنانچه رهبران خویش را از دست دادند متفرق خواهندشد. عثمان گفت: این نظریه خوبى است اما!. معاویه گفت: به نظر من باید سران لشکر خود را فرمان دهى آشوبگران را زیر نظر بگیرند و من در شام چنین خواهم کرد. عبد الله بن سعد گفت: مردم اهل طمع هستند آن قدر به آنان ببخش تا به تو علاقهمند گردند. عمرو بن عاص گفت: تو بنى امیه را بر مردم سوار کردهاى یا عدالت کن و یا از کار کناره بگیر.. عثمان از این سخن سخت ناراحتشد، ولى عمرو عاص با همان زرنگى خود به او فهماند کسانى بودند که امکان داشت خبر را براى آزادى خواهان ببرند و چون شما را دوست داشتم چنین گفتم. عثمان عمال و فرمانداران خویش را بازگرداند و دستور داد مردم را براى جهاد مجهز سازند.
در سنه 35 هجرى مخالفان عثمان و بنى امیه در شهرهاى اسلامى با یکدیگر مکاتبه نمودند و یکدیگر را بر عزل عثمان و فرماندارانش تهییج کردند و سرانجام به اینجا منتهى شد که از مصر دو هزار نفر به سرکردگى «ابو حرب غافقى» از کوفه دو هزار نفر به همراهى «زید بن صوحان»، «مالک اشتر»، «زیاد بن نضرو»، «عبد الله بن اصم غامدى» و از بصره گروه بسیارى به رهبرى «حر قوص بن زهیر» به عنوان زیارت خانه خدا به سوى مدینه حرکت کردند.
در ماه شوال سنه 35 هجرى در نزدیکى مدینه هر کدام در نقطه خاصى فرود آمدند، پس از آن گروهى را به مدینه فرستادند تا مقصودشان را به مردم برسانند. سرانجام وضع به جائى رسید که منزل عثمان را محاصره کردند، اما از رفت و آمد با عثمان جلوگیرى ننمودند اینان در پاسخ رؤساى مهاجران میگفتند: ما به این مرد نیازى نداریم و براى همین جهت از شهرهاى خود به مدینه آمدهایم، از خلافت کناره بگیرد تا دیگرى را به جاى او قرار دهیم. عثمان در این موقع فرصت را غنیمت شمرد و از فرمانداران خود وسیله نامه کمک خواست، فرمانداران وى به جز معاویه هر کدام در این راه اقدام کردند. روز جمعه عثمان پس از نماز منبر رفت و به گروه آزادى خواهان خطاب کرد: «همه اهل مدینه مىدانند شما به وسیله پیغمبر(ص) لعن شدهاید»! .. هیجان و شورش در مردم پدید آمد و شورش آنچنان بالا گرفت که عثمان از ترس بیهوش شد، وى را به خانه آوردند. على(ع) و طلحه و زبیر به خانه عثمان رفتند و دیدند عدهاى از بنى امیه ازجمله مروان در آنجا گرد آمدهاند.
نقش امام علی(ع)
آنها به على(ع) گفتند: تو ما را هلاک کردى! این کار، کار توست، اگربه خلافت برسى زندگى تلخى خواهى داشت، امام(ع)خشمناک شد: بپا خاست و آنان که همراه وى بودند بپا خاستند و همه از منزل خارج شدند. عثمان پس از اطلاع از اجتماع مسلمانان در مدینه از بلاد مختلف اسلامى به منزل امام(ع) آمد، و گفت: تو پسر عم من هستى و من بر تو حق خویشاوندى دارم .از طرفى تو در نزد مردم قدر و منزلت دارى و همه به سخنت گوش میدهند، اوضاع هم که مشاهده مینمائى، من دوست دارم تو با آنها صحبت کنى و آنان را از این راهى که در پیش گرفتهاند منصرف سازى! امام(ع):به چه عنوان آنها را راضى و منصرف نمایم؟ عثمان گفت: به این عنوان که من پس از این طبق صلاح اندیشى تو رفتار کنم! امام(ع) گفت: من بارها با تو در این باره سخن گفتهام و تو هم وعده دادهاى، اما به سخنان مروان و معاویه و ابن عامر، گوش دادى و به وعدهات وفا نکردى.
سرانجام امام(ع) براى خاموش کردن غائله به اتفاق 30 نفر از مهاجران و انصار با کسانى که از مصر آمده بودند صحبت فرمود و مصریان قبول کردند که به مصر باز گردند. در ضمن امام(ع) به عثمان سفارش کرد تو نیز با مردم سخن بگو و اعلام کن که حاضر هستى به تمام شکایات آنها رسیدگى کنى و از کردار گذشتهات توبه نمائى! عثمان نیز خطابهاى خواند و اعلام کرد توبه نموده و به تمام شکایتها رسیدگى میکند و هر کس حقى به گردن او دارد به منزلش بیاید و بگیرد! عثمان پس از این خطابه و بازگشت به منزل دید مروان و عدهاى از بنى امیه در منزلش نشستهاند، مروان گفت: سخن بگویم یا ساکت بنشینم، همسر عثمان گفت: ساکت باش به خدا سوگند شما قاتل عثمان و یتیم کننده اطفالش خواهید بود! چه اینکه او سخنى گفته که نباید از آن برگردد! ولى مروان نتوانست ساکت بنشیند گفت: این حرف به صلاح خلافت تو نبود، الان همه اجتماع کرده و هر کس حقى را مطالبه مىنماید...
سرانجام عثمان دستور داد مروان مردم را پراکنده کند مردم به خانه امام(ع) رفتند و جریان را گزارش دادند. امام(ع) عبدالرحمان بن اسود را ملاقات کرد، به او فرمود: خطابه عثمان را شنیدى؟ گفت: آرى! فرمود: سخن مروان را هم گوش دادى؟ گفت: بلى! امام فرمود: خدا به فریاد مسلمانان برسد! من اگر در خانه بنشینم عثمان مىگوید: مرا ترک کردى و خوار ساختى و اگر برایش صلاح اندیشى کنم مروان او را بازیچه خود قرار مىدهد. سپس امام(ع) با خشم به خانه عثمان رفت و به او فرمود: مروان منحرفت مىکند و از آنچه دین و عقل مىگوید بر کنارت مى-سازد، من از این پس به سراغت نخواهم آمد!
همسر عثمان به عثمان گفت: سخن على را شنیدى؟ او دیگر باز نخواهد گشت،از مروان اطاعت کردى و آنچه گفت: به مرحله اجرا گذاشتى، مروان در نظر مردم بىارزش است و این به خاطر على(ع)بود که شورشیان به مصر برگشتند، باز هم به خانه على بفرست و از او صلاح اندیشى کن! پس از سه روز مصری ها بازگشتند و نامهاى را به این مضمون ارائه دادند که از غلام عثمان در بین راه گرفتهاند، در آن نامه عثمان به «عبد الله بن سرح» فرماندارش دستور داده بود، «عبد الرحمان بن عدیس» و«عمرو بن حمق» را شلاق بزن و سر و ریششان را بتراش و آنها را در زندان کن! و دستور داده بود که عده دیگرى را بدار بیاویزد. آنها نزد امام(ع ) آمدند که در این باره با عثمان سخن بگوید، امام(ع) از عثمان جویا شد، عثمان انکار کرد که همچون نامهاى به مصر نوشته باشد.
نقش مروان در حکومت خلیفه سوم
محمد بن مسلمه گفت: این کار کار مروان است. عثمان گفت: من خبر ندارم. مصریان گفتند: مگر مروان آنقدر جرئت یافته که غلام عثمان را بر شتر بیت المال سوار کند و مهر مخصوص عثمان را به پاى کاغذ بزند و او را مأموریتى به این مهمى بدهد و عثمان خبر نداشته باشد؟ عثمان گفت: بلى من بىاطلاعم. در پاسخش گفتند: یا راست میگوئى یا دروغ اگر دروغ بگوئى واین عمل مروان نباشد، استحقاق برکنارى از مقام خلافت را یافتهاى، زیرا تو فرمان به قتل و شکنجه ما و مسلمانان به نا حق دادهاى و اگر گفته تو راستباشد، یعنى این عمل کار مروان باشد باز هم باید از خلافت کنار بروى، زیرا خلیفه ضعیف و ناتوان که دیگران بدون آگاهى او فرمان قتل و شکنجه مسلمانان را با مهر مخصوص او با استفاده از وسائل خلافت صادر کنند، لیاقت خلافت اسلامى را نخواهد داشت! پس در هر صورت باید از خلافت کنار بروى.
عثمان گفت: لباسى که خداوند به تنم کرده بیرون نخواهم آورد، ولى توبه میکنم! گفتند: اگر بار اول بود که توبه میکردى از تو میپذیرفتم، اما این چندمین بار است که توبه کردهاى و باز آنرا شکستهاى. بنابراین یکى از سه راه بیش باقى نمانده، یا از خلافت بر کنارت کنیم، و یا تو را به قتل برسانیم و یا در راه خداوند شهید بشویم. عثمان گفت: کشته شدن از برکنارى خلافت در نظر من محبوبتر است. امام(ع) برخاست و خارج گردید، مصریان نیز همراه وى برخاستند... اوضاع به وخامت گرائید، کار بر عثمان تنگ شد بار دیگر از امام(ع) درخواست کرد، بین او و مردم ضرب الاجلى تعیین کند تا به شکایات و ستمهایى که به مردم شده برسد، سه روز وى را مهلت دادند، اما او در خفا وسائل جنگ را آماده میکرد.
سه روز گذشت و او به وعدهاش وفا نکرد... شورش مردم بیشتر شد، خانه وى را محاصره کردند، و از ترس اینکه مبادا از شام و بصره کمک براى او برسد بین او و مردم حائل گردیدند و آب را از او منع نمودند، عثمان به امام(ع) و همسران پیامبر جریان را مخفیانه گزارش داد. امام(ع) به میان مردم آمد و از این روش آنان را منع فرمود... این محاصره چهل روز به طول انجامید، در این مدت فرزندان امام(ع) از او دفاع مىکردند و آب به منزلش مىبردند... اوضاع وخیمتر شد یکى از اصحاب پیامبر(ص)به نام «نیار بن عیاض» عثمان را سوگند داد که از خلافت کناره گیرد، اما «کثیر بن صلت» که از طرفداران عثمان بود «نیار» را با تیر کشت، مصریها ندا دادند قاتل نیار را براى قصاص از خانه بیرون کن! عثمان گفت: هرگز کسى را که از من حمایت نموده به دست شما نخواهم داد! خواستند به درون خانه هجوم برند، درب بسته شد... عثمان به فرزندان امام(ع) که در خانه او بودند و از وى دفاع مینمودند گفت: به خانه بروید که پدرتان ناراحت است...
مروان با شمشیر از خانه بیرون آمد و با مردم به نبرد پرداخت، در اینجا بود که شورش به مرحله نهائى خود رسید و مردم بدرون ریختند و نزاع در گرفت و تعدادى از طرفین کشته شدند، چند نفر پى در پى براى کشتن عثمان وارد اطاق وى شدند و با او صحبت کردند و برگشتند. محمد بن ابى بکر نیز به درون اطاق رفت و با او سخنانى رد و بدل نمود و ضرباتى نیز به عثمان وارد ساخت و پس از او «ابو حرب غافقى» و «سودان بن حمران» وارد اطاق او شدند و کارش را یک سره کردند. (اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 2، صفحه 129-158)